حوای آدم

زندگی جدیدم رو اشتراک میگذارم .شاید نیازبود به وبلاگ جدیداسباب کشی کنم .اینجا کمتر از عادم میخوام بگم .

حوای آدم

زندگی جدیدم رو اشتراک میگذارم .شاید نیازبود به وبلاگ جدیداسباب کشی کنم .اینجا کمتر از عادم میخوام بگم .

خیریه ی حوا

یکی از کارهایی که به روحیه ام کمک کرد همین خیریه مجازی بود که راه انداختم 

البته الان نمیدونم چی میشه چون ثبت قانونی نشده وحسابی که برا ی این کار گذاشتم گردش حسابش زیاده 

فقط یه جاهایی ناامید میشم 

برای خودم هیچ وقت رو نمیزنم از کسی در خواست پول نمی کنم 

ولی برای این مورد خیلی پرو شدم بازم یه عده دل ادم رو میشکنند 

ساده ترینش اینه که وقتی کمک میخوام بهشون می گم مهم نیست از هزار تومان تا هرچقدر تونستید یا اون بنده خدایی که میخواهیم بهش کمک کنیم جد وابادش رو میخواند بدونند کیه وکجاست یااینکه در بهترین حالت میگند گدا به گدا رحمت به خدا یعنی حاضرند خودشون رو در حد گدا بیارند پایین 

اتفاقا اونهایی که کمک کردیم خیلی ابرومند هستند 

ولی صحنه های شیرین هم زیاد داریم 

بین دوستان دونفر از خارج از ایران هستند پیام میدم کمک میکنند بدون اینکه بپرسند 

بعضیا با کمال احترام مینویند انشالله خدا کمک کنه یا الان امکانش رو ندارم بعضی ها حتی  پاسخ پیامت رو هم نمیدند .

گاهی اینقدر مستاصل میشم که به پسری می گم مامان دستهاتو ببر باا به خدا بگو پول این کار رو جور کن شرمنده نشیم یعنی اخرین التماسمه وهمیشه هم جواب میده 

اخرش ولی خیلی حس خوب داره ویه عالمه دعا از طرف شخصی که نمیشناسیش 

در حال حاضر برای  یه زوج معلول بی بضاعت قصد هدیه یک سفر به مشهد مقدس به عنوان مراسم ازدواجشون رو داریم 

شما دعا کنید جور بشه 

اینکه اقای همسر پایه است وبرعکس نزدیکام اصلا بهم غر نمیزنه که ول کن برو به بچه ات برس برام ارزشمنده 

یه چیز که از نظر خودم ارزشمنده اینه که توی مهریه ام یه مورد کار خیر هم هست که اقای همسر باید هر سال انجام بده همه اعتراض کردند جز خودش البته از نظر وجهی چیزی نیست ولی خودش  قبول کرد وگفت حتما باشه که برکت زندگیمونه 


حوای آدم

من حوای آدم شدم 

یک آدم معمولی 

با تحصیلات معمولی 

با شغل معمولی 

دنبال روزهای معمولی 

الان آرامش دارم 

وقتی با اون حجم از مشکلات بخوای ازدواج کنی اصلا به هیچ مردی اعتماد نمیکنی 

اصلا عجیب تیز میشی نمیگم شکاک میشی ولی دیدت منفی تر از قبله همه از نظرت یه عادمند مگه اینکه خلافش ثابت بشه 

نمیدونم بتونم این وبلاگ جدید رو بروز کنم وبنویسم از اتفاقات خوب زندگیم یا نه 

اقای همسر از فامیل های دور مادریم هست 

همسرش بهش خیانت کرده با فلان السلطنه ی معروف شهر 

فرزندش 15 سالشه 

البته پیش مادر بزرگ مادریش زندگی می کنه 

همسر مادرش هم از اول شرط کرده که پسرش حضور نداشته باشه کلا کم میره خونه مادرش که بشه مادربزرگ  فرزند اقای همسر 

ارتباط گرفتن با نوجوانی که  چنین چیزی رو تحمل کرده سخته 

ولی بالاخره تونستم ومنو پذیرفت سخت بود خیلی وقتها ناامید شدم ولی یوهو جواب داد 

فعلا توخونه من زندگی می کنیم البته به توصیه مشاوره  پسرم 

پسری خیلی به اقای همسر وابسته شده 

شاید وابستگی اون باعث شد نرم بشم وبه خودم یه فرصت واقعی بدم 

به خودم اجازه بدم که به ترس هام غلبه کنم و با وجود استرس های شدید اجازه اشنایی با اقای همسر رو بدم 

خدا خواست وزندگی شیرین شد 

یک روز قبل از تولدم توی محضر عقد کردیم دوروز بعد هم سه شب رفتیم پا بوس اقا امام رضا 

البته که سوغاتی این ماه عسل ورود به فرودگاه برای شروع سفر همراه بود با انفولانزا گرفتن من 

ولی بعد از سالها یه دل سیر امام رضا رو زیارت کردم 

بااینکه اونقدر حالم خوب نبود که زانوهام یاری نمی کرد برای رفتن به حرم ولی اقای همسر شده بود ویلچر بیره منو میبرد زیارت 

بگذریم از اینکه من چقدر خجالت می کشیدم وعین این پیرزنها چادرم رو مینداختم روی صورتم 

اولین روز فقط در حد ابریزش بود ولی بعد بدن درد شدید وتب ولرز گرفتم 

البته پسری یک هفته قبلش درگیر شده بود موقع سفر هم مامان وبابا اومدند پیشش خونه خودمون 

با اون همه مریضی ولی بهترین روزهای این چند سال زندگیم بود 

دروغ نگم تا سه روز پیش ه پر از ترس بودم ولی یوهویی تموم شد 

اقای همسر زیادی صبوره همین خصلتش واینکه زیادی با حیاست باعث شد من حال دلم خوب بشه 

زیادی با ادبه البته یکم هم زود رنج یکی بدتر از خودم 

ولی وجودش برام خیلی ارامش داشته باعث شده دخالت اطرافیان کمتربشه حتی یه جاهایی حذف بشه 

پسری خیلی قبولش داره حرف منو گوش نمیده ولی حرف ایشون رو گوش میده 

این روزها خیلی خداروبیش از پیش شاکرم 

انگار همون روزهاییه که خدا منو برای رسیدن بهش به صبر دعوت می کرد 

گاهی میترسم خواب باشم وکسی یوهو منو ازاین خواب شیرین بیدار کنه 

نمی گم عاشق شدم نه 

فقط یواش یواش اول بهش به عنوان یک مرد اعتماد کردم وبعد حس احترام اومد در نهایت اینروزها حس می کنم خیلی خیلی دوستش دارم 

خدا الرحم الرحمینه ولی ما کم صبریم 

نمیدونم اینده چی میشه فقط میخوام از این روزهام استفاده کنم برای دوباره شارژ شدن 

خیلی حس پیر شدن وخسته بودن داشتم الان دوباره حس زنده بودن جوونه زده تو وجودم دیگه به سنم فکر نمی کنم خیلی کمتر غصه میخورم 

سال پیش خیلی مشکلات داشتم هنوز بیست سی درصدش مونده ولی مابقیش حل شده 

گفت نامردیه که  اینهمه اذیتتون کردم با غصه هام غصه خوردید وبا گریه هام گریه کردید الان  توی خوشحالیم شریک باشید 

فقط دعام کنید 

همچنان محتاج دعاتونم 

ببخشید که هنوز فرصت نکردم کامنت هاتون رو پاسخ بدم 

شما خیلی با معرفتید تکتکتون 

دلم خیلی براتون تنگ شده